پسـرها چقـدر چشـم نـاپـاک شـده انـد ...
یک بـار پشـت سـرش راه افتـادم ... در کوچـه اول ، پسـر جـوانی ایسـتاده بود ! تا نگـاهش به او و مانتـوی تنـگش افتـاد نیشـخندی زد و به سـر تا پـای انـدام دخـتر خیـره شـد ... همـان پسـر ، وقـتی مـن از جلـویش عبـور کـردم ... سـرش را پایـین انداخت و سرگـرم گوشی مـوبایلـش شـد ! در کوچـه دوم که کمـی هـم تنـگ بـود ... چنـد پسـر در حـال حـرف زدن و بلـند بلـند خندیدن بودنـد دخـتر که نزدیکـشان شـد ، نگـاه ها هـمه سمـت انـدام ... و موهـای بلـند دخـترک چرخـید. یکـی از پسـر ها نیشـخندی زد و دیگـری کاغـذی را در کـیف دخـتر انداخـت. تنـه دخـتر ، هنـگام عبـور از آن کوچه تنگ به تنـه پسـر ها خـورد ! همـان پسـر ها ، وقـتی مـن نزدیک شـدم ... راه را بـرای عبـور مـن باز کـردند و صـدایشـان را پایـین آوردنـد. و همیـنطور در کوچه سـوم ، خیـابـان ، بـازار ... اصـلا قبـول چشـم ها هـمه نـاپـاک ...!
امـا ◄تــــو► چـرا با بـی حجـابی ، طعـمه شـان میـشوی بانـو ...
- ۹۶/۰۲/۱۲